آزمایش استنلی میلگرم و سنجش میزان اطاعت افراد از اقتدار
آزمایش استنلی میلگرم
به کسانی که داوطلب آزمایش بودند، گفته میشد که هدف از آزمایش، تحقیق در مورد حافظه و یادگیری در شرایط متفاوت است و اینکه آیا شوک الکتریکیباعث بهبود یادگیری میشود یا نه. به داوطلبان چیزی در مورد هدف واقعی آزمایش گفته نمیشد.
آزمایش با یک قرعهکشی ساختگی میان شخص داوطلب و شخص دیگری که در واقع همدست محقق بود ولی خود را داوطلب جا میزد، شروع میشد. از داوطلب خواسته میشد که از میان دو ورقه کاغذ یکی را انتخاب کند تا نقش او (معلم/یادگیرنده) در آزمایش مشخص شود. از آنجایی که روی هر دو ورقه نوشته بود «معلم»، همدست محقق همیشه ادعا میکرد که روی ورقش «یادگیرنده» نوشته شده، و بدین ترتیب همیشه داوطلب «معلم» انتخاب میشد.
سپس لباس سفید آزمایشگاه را به تن داوطلب میپوشاندند و داوطلب به اتاقی برده میشد که در آن فردی حضور داشت که خود را دانشمند محقق طرح جا میزد، در اتاق دیگری که با یک دیوار حائل از آنها جدا میشد، یادگیرنده بود که تظاهر میشد، شخصی است که آزمایشهای مربوط به یادگیری بر روی او در حال انجام است. در برخی از صورتهای آزمایش شخص یادگیرنده قبل از جدا شدن به داوطلب میگفت که بیماری قلبی دارد.
نحوه انجام آزمایش اینگونه بود که معلم یک سری کلمات جفتی را از روی کاغذ میخواند، مثلاً: کاغذ-نردبان، دکمه-موز، هوا-تلفن. سپس معلم حافظه یادگیرنده را با گفتن کلمه نخست هر جفت کلمه آزمایش میکرد و از یادگیرنده میخواست که از بین ۴ گزینه، جفت صحیح را انتخاب کند. مثلاً بعد از شنیدن کلمه کاغذ، باید میگفت: نردبان. معلم به یادگیرنده اعلام میکند که در مقابلِ هر پاسخِ غلط، یادگیرنده را با شوک الکتریکی جریمه خواهد کرد و شدتِ این شوک هر بار بیشتر از بارِ قبل خواهد بود.
در شوکِ ۱۸۰ ولتی یادگیرنده فریاد میکشد: «من دیگر نمیتوانم درد را تحمل کنم» و در شوک الکتریکی ۲۷۰ ولتی عکسالعملِ شاگرد تنها یک جیغوحشتناک است. با بالا رفتن میزان شوک، یادگیرنده به دیوار حایل میکوبد و التماس میکند که بیماری قلبی دارم و به او شوک وارد نکند. البته در واقع این شوکها وارد نمیشد، اما معلم از آن خبر نداشت و صدای جیغ و فریاد در واقع ضبط شده بودند. اگر معلم از دادن شوک خودداری میکرد پژوهنده (پروفسورِ روانشناسی) او را به ادامهٔ شکنجه ترغیب میکرد.
پیش از آزمایش میلگرم، آدم ها هنوز در این فکر بودند که چگونه سرباز های نازی حاضر شده بودند روزانه پنج هزار نفر را در کوره های آدم سوزی بیندازند و عین خیالشان هم نباشد، آیا آن ها تحت تاثیر مواد مخدر و یا هیپنوتیزم بودند؟ آزمایش های میلگرم جوابی برای این سوال پیدا کرد.
پرسش این بود که چند درصدِ افراد حاضرند در چنین آزمایشی در نقشِ معلّم به افراد شوکِ مرگبارِ ۴۵۰ ولت بدهند؟ میلگرام (۱۹۷۴) دریافت که همهٔ افراد امکان اینکه شخصاً حاضر به انجام چنین کاری بشوند را رد میکنند.
پیش از انجام آزمایش، میلگرام از ۱۴ دانشجوی سال آخر روانشناسی دانشگاه ییل برای پیش بینی رفتار ۱۰۰ معلّم فرضی نظر خواهی کرد. همهٔ پاسخدهندگانِ به نظر سنجی باور داشتند که تنها درصد خیلی کمی از معلّمان (با رنج بین ۳ از صد و با میانگین ۱٫۲) آمادگی اعمال بیشترین شوک ممکن هستند. همچنین میلگرام به طور غیررسمی از همکاران خود هم نظرسنجی به عمل آورد و به این نتیجه رسید که آنها، نیز، چنین باور دارند که تعداد بسیار کمی حاضر به گذشتن از مرز شوکهای بسیار قوی میباشند.
میلگرام همچنین از ۴۰ روانپزشک یک مدرسه پزشکی نظرسنجی به عمل آورد و آنها باور داشتند که با اِعمال شوک دهم، وقتی که شخص شوک گیرنده درخواست رهایی میکند، بیشتر افراد آزمایش را متوقف میکنند.آنها پیش بینی کردند در شوک ۳۰۰ ولتی وقتی شخص شوک گیرنده از پاسخ دادن خودداری میکنند تنها ۳٫۷۳ درصد از افراد ادامه خواهند داد و آنها باور داشتند که «تنها کمی بیش از یک دهم درصد از افراد بالاترین شوک را اِعمال خواهند کرد.»
جالب است که روانپزشکانِ یک مرکز پزشکی مشهور نیز پیش بینی کردند که تنها ۱ نفر در هر ۱۰۰۰ نفر حاضر به دادن شوکِ ۴۵۰ ولتی خواهد بود.
امّا در حقیقت در نخستین سری از آزمایشهای میلگرام، ۶۵ درصداز شرکت کنندگان حاضر شدند به دیگران شوک ۴۵۰ ولتی وارد کنند. با اینکه داوطلبها شدیداً مضطرب شده بودند، ولی نمیتوانستند که اتوریته و مقام علمی پژوهنده (پروفسورِ روانشناسی) را رد کنند. اندکی از افراد از اعمال درد لذّت هم میبردند، و با علاقه آن را انجام میدادند.
سربازها اگر چه مجبور به کاری غیر انسانی شده بودند، پیش از هر چیز به اطاعت و تبعیت می اندیشیدند. آن ها هنگامی که با شلیک گلوله دیگران را از پا در می آوردند و میلیون ها نفر را در گورهای دسته جمعی می ریختند، حتی لحظه ای هم به وجدان خود رجوع نمی کردند. پشت دستگاه شکنجه نشسته بودند و بعد از شنیدن هر فرمان دکمه را فشار داده بودند.
دکتر میلگرم در مقاله ای با عنوان "خطرات سر سپاری" نوشت : من در آزمایش های خود نشان دادم که که یک انسان عادی حاضر است صرفا به خاطر دستور یک دانشمند پیش پا اُفتاده ، انسان دیگری را تا حد مرگ عذاب دهد. جیغ های مرد شکنجه شونده هیچ اثری بر وجدان او ندارد. انسان ها دوست دارند وقتی دستوری به آن ها داده می شود تا آخر ان را عملی کنند.
در همان سال ها بود که گروه (پینک فلوید) در البوم دیوار خود سرود: "وقتی بزرگ شدیم و به مدرسه رفتیم/معلم هایی بودند که هر طور می توانستند/بچه ها را آزار می دادند/با طعنه زدن/و افشا کردن هر نقطه ضعفی که آن ها با وسواس پنهان کرده بودند/اما در شهر همه خوب می دانستند/وقتی معلم ها شب به خانه بر می گردند/زنان چاق و روانی شان/آن ها را میان انگشتشان فشار می دهند/تا جانشان در آید."
شش سال بعد، در اوج جنگ ویتنام، میلگرم نامه ای از یک سرباز آمریکایی دریافت کرد که در سال 1963 در آزمایش او شرکت کرده بود. سرباز نوشته بود: "من نمی دانستم چرا در آن لحظه باید کسی را عذاب دهم. اما حالا که در جنگ هستم می فهمم که تنها عده معدودی از آدم ها وقتی کاری خلاف وجدانشان انجام دهند، متوجه اشتباهشان می شوند. در جنگ هر روز و هر ساعت تجربه اتاق شکنجه تکرار می شود. ما تحت تاثیر دستور ما فوق دست به کارهای می زنیم که با اعتقاداتمان تضاد کامل دارد."
میلگرم مدت ها درباره آزمایشش در روزنامه ها حرف زد و مصاحبه کرد. او می گفت :قدرت مطلق، فساد مطلق می آورد. انسان هایی که ناگهان در جایگاه قدرت قرار گرفته اند، طبیعت حیوانی خود را بر ملا می کنند و از آزار دادن دیگران لذت می برند. اما ایا قدرت ذاتا فساد آور است؟